پرهامپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

تمام زندگی من

افتادنت

1392/3/24 23:42
نویسنده : خاطره
320 بازدید
اشتراک گذاری

گریهگریهناراحت گریهمامانیییییییییییییییی امشب از روی مبل افتادی پایین

امروز بعد از کشمکش زیاد تصمیم گرفتیم بریم رای بدیم با بابایی بهت شیر دادم و بردمت پایین پیش عمه سمیه و ما رفتیم مدرسه رازی واسه رای اینقد شلوغ بود که از ساعت 7:30تا 10:30 اونجا بودیم. وقتی برگشتیم مامانی بهت شیر دادو بابایی رو صدا کرد که تو رو بگیره من رفتم آشپزخونه کیک بخورم بابایی تو رو گذاشت روی مبل خودشم پیشت نشست یهو یه صدایی امد دیدم مادر جون عمه سمیه بابایی هجوم آوردن رو زمین تا نگو غلتیدی از رو مبل افتادی پسرم گریهنمیدونی چقدر گریه کردیو گریه کردم عزیزم الهی مامان فدات شه مامان برات بمیره که اینجوری افتادی قربونت برم الانم از خواب بیدار شدی پیش عمه سمیه و مادر جونت دراز کشیدی و دستت تو دهنته

فقط خدا میدونه چقدر دوست  دارم مامان جونمماچ ایشالله خدا تو رو برام نگه داره تو تنها امید من برا زندگی کردنی عزیز دلم .

خدایا ، خدا جونم شما نگهدار پسرم باش (آمین)

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

محبوبه مامان ترنم
26 خرداد 92 18:11
سلام عزیزم. وایییییییییییی چرا خورده زمین کوچولو. این روزها خیلی شیطونن بچه ها. باید بیشتر حواسمون بهشون باشه. خدا را شکر که چیزیش نشده. پسر شما چند روز از دختر من بزرگتره.با اجازه من لینکتون می کنم. خوشحال میشم به ما سر بزنید http://tarannom-diaries.niniweblog.com/